بغض پر مدعای من
بی اختیار مزه مزه می کنم
چه طعم تلخی دارد
" نونی " که بر سر " نبودنت " بیات شده است
چه سرد می شوم ...
انگار
مدتهاست که از چشم و دهانِ تو افتاده ام
و تو چه تیز می روی
و مرا نمی بینی
که در تابوتِ آرزوهای بربادرفته ام
زنده به گور شده ام
و فکر مرا نمی خوانی
که هنوز هم مشغولم به
" تو "
که تندیسِ تخیلِ مرحومِ منی
هنوز هم
مشقِ هر شب من از رویِ
" تو "
ـ صدباره ـ
تلخ می شود از بسِ تکرار
. . .
چه جایت خالی است
تا برای بارُمین بار
همه ی جاریِ سیالِ ذهنم را پوزخند بزنی ...
که چه جسارتی
که چه شهوتی
که از تو ـ هیچ ـ سیر نمی شوم انگار
و
خودمانیم
خوب می دانم که در دل
مرا به آغوش می کشی به غرور
. . .
به گمانم دیر شده ام
ـ تو بخوان " پیر " ! ـ
و از وقتِ خوابم گذشته است
باز
تو کجایی
تا حُکمم کنی
به تنهایی
و به این دورِ باطل
که از طعمِ تلخِ نبودنت شروع می شود ...