وقتی دستات خسته می شه ای کاش تو بغلت بمیرم
وقتی موهات پریشون می شه می خوام دست بشم تا موهاتو مرتب کنم
کاشکی خال روی صورتت بشم می خوام فدای تو بشم
ای کاش اشکه اون چشمای سیاهت بشم
یه کمی هم به به من توجه کن دیگه نمی دونم چی بگم
دیگه نمی خوام ازت پنهان کنم چون می خوام "تو" بشم
رو دیوار اتاق نوشته بود:
زندگی نمایش بدیه! وقتی از این خوشحالی که قواعد بازی رو یاد گرفتی و تو نقشت فرو رفتی... بدون اینکه بهت بگن و بفهمی، صحنه رو عوض می کنن و تو می مونی با یه نقش اشتباه، یه بازی خراب!
مهربانی هست، نور هست، ایمان هست.
آری... تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
نوشتم که یادت باشد تنها کسی که عاشقت هست، عاشقت می ماند، فقط خداست. عشق خدا، یعنی تو، یعنی من، یعنی همه انسان ها. پس عشق را در مقام دیگری تفسیر نکن، که حتی عشق انسان به خدا نیز کامل نیست.
وقت رفتنه! با امید به خدا، برای همه شما آرزوی خوشبختی دارم.
خدایا
چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند
عظمت و ژرفای عشق تو را نمی شناسم
فقط نمی دانم
که معبود این دل خسته هستی
و اگر دیده از من بگیری خواهم مرد